My Real Me

Just to talk

My Real Me

Just to talk

سلام خوش آمدید

 

Welcome

 

=)

 

  • エルハ ~엘리

 

 راجب این وب نیست عزیزان مال وب انیمه ایمه.-.

+

فعلا میریم اینجا گایز

lsdamo-anime.blogfa.com

 

این پست باید سیزدهم بالا میومد ولی به دلایلی زودتر آوردمش

شما فک کنید سیزدهمه :)

:

 

دقیقا یک سال پیش

در یکی از شب بیداری هام

که از وب زدن نا امید شده بودم

تصمیم گرفتم برای آخرین بار یه وب بزنم

اگر نشد دیگ بیخیال شم

گشتم و فهمیدم تو میهن بلاگ بلاگی برای انیمه ی مورد علاقه ام ثبت نشده

پس تصمیم گرفتم یکی بزنم

حدودا ساعت دو صبح بود که سفارش قالب موقت دادم تا خودم رو قالب اصلی کار کنم(که به خاطر کامپیوتر عزیز کل کداش پرید-_-)

و دقیقا ساعت ۳و۳۳ دقیقه صبح پست ثابت رو نوشتم و ثبت کردم

کم کم شروع کردم نویسنده پذیرفتن

اول آگاتا یار وفادارمو که تو وب های خالی و عاری از هر گونه زیستی ام هم حضور داشت رو نویسنده کردم(اواخر آذر بود)

با یه سری از نویسنده های وب مایسا

مثل رز و خود مایسا و آیلین(وسطای اسفند بود)

کم کم دو سه تا کاربر به نام سارا و الیا و سارینا اومدن نظر دهی

خوشحال بودم که بازدید کننده پیدا کردم

بعد وایولت اومد گفت بانگو رو دیده و اوایل فروردین نویسندشم کردم

بعد کم کم اون سه تا بازدید کننده رو نویسنده کردم

و یه رول انیمه کوچیک راه انداختیم که اولش برای خنده بود

و یواش یواش بزرگتر شدیم و تبدیل شدیم به خانواده اوسامو....دومین خانوادم:)

من خیلی اهل حرف های تاثیرگذار نیستم و...میشه گفت درواقع بلد نیستم

ولی خب...بدون اقرار دارم میگم ....اگر شماها نبودین...بلاخره افسردگی بهم غالب میشد

بلاخره خسته میشدم...و الان به جای اینکه اینجا باشم...جایی بودم ک خیلی از این دنیا دوره

شماها یه نور سفید کوچیک بودین که قلبمو تو تاریکترین لحظات روشن میکرد و نمی‌داشت کاری کنم که بعدا پشیمون شم

شاید هر کی اینو بخونه بگه داره چرت و پرتی میگه یه وب این حرفا رو نداره

ولی برای من داشت....و داره...حتی اگر میهن کوفتی نزاره با هم حرف بزنیم...حتی اگه خیلی ها برن و بیان....حتی اگر وب اصن از هم بپاشه(که پاشید...)..من هیچوقت از زدن این وب پشیمون نمیشم:)

آگاتا....مرسی که با اینکه کلی کار داشتی تو وبایی که زدم پیشم بودی و نرفتی:)

وایو...مرسی که تبدیل به برادرزادم شدی و باعث شدی حس مهم بودن بکنم..و با رفتارات منو یاد قدیمی‌های خودم انداختی:)

سارا...مرسی که هوای من و همه رو داشتی و نزاشتی کسی راحت از وب بره و فعالترین نویسنده بودی:)

الیا...مرسی که وبم رو پیدا کردی و استارت این خانواده الان رو زدی:)

سارینا...مرسی که نمیزاشتی بچه های وب دعواشون بشه و با پستات سعی میکردی بچه ها رو از اون حال و هوا در بیاری:)

آیلین...مرسی که با داستانات هرچند دیر به دیر بود...ولی مارو توی دنیات شریک میکردی و با حرفات سرحالمون میکردی:)

ایانا...مرسی که با پستای پربارت وب رو سرپا نگه میداشتی و با بهونه سوالات بچه ها رو دورهم جمع میکردی:)

نازی و نازی ۲..مرسی که با اینکه اوایل خیلی خوب نبودین باهم ولی به خاطر ما با هم کنار اومدین و اینجا رو با پستاتون ترکوندین:)

مایسا...مرسی با اینکه نبودی ولی بودی:) (کلی کار داری و درکت میکنم مرسی بابت بودنت)

پری و سوفیا ..مرسی حواستون به احساسای بچه ها بود و اگر کسی خیلی فعال نبود پیگیرش می‌شدین:)

زینب و ایدا...مرسی که هر موقعیتی داشتین وبو فراموش نمیکردین و اینجا رو میزاشتین رو سرتون:)! (مربوط به دوران قبل نویسنده بودنتونه:) )

و بقیه نویسنده ها...مرسی که قبول کردین تو این وب فعالیت داشته باشین این برای من خیلی با ارزش بود:)

و در آخر بازدید کننده های عزیز...ممنون که حسن سلیقه خوبی داشتید و وب ما رو برای بازدید انتخاب کردید:) (تو این فاز هم ولکن نیستم.-.)

 

از همتون ممنونم و مرسی که این دنیا رو برام ساختین^~^

عاشقتونممممممممممممممممممممممممممممم

به حدی که نمی‌تونین تصورش کنین:)

الان ده روز دیگه رسما میهن بلاگ بسته میشه و همه چی پاک میشه

من سعی میکنم فایل پشتیبان بگیرم ولی خودتون هم برای پست ها و داستاناتون اقدام کنین چون فکر نکنم فایلم به هیچ دردی بخوره :)

 

و.ن:این پست صبح یکشنبه ویرایش شده

و.ن:ببخشید اسم خیلیهاتونو نیاوردم وسط کلاس صبحم ام عجله ای شد ولی بدونین تکتکتونو دوست دارم:)

  • エルハ ~엘리

خب بعله ما توسط ایلی به این چالش دعوت شدیم

من بازهم نفهمیدم باید واسه کرونا نامه بنویسیم یا برای کسایی که در آینده اینو میخونن-_-

به هر حال من دومی رو مینویسم-_-

 

 

 

سلام 

اینجانب الی 

یکی از افرادی هستم ک در دوران قرنطینه به معنای واقعی تمام گشاد بازی در آورد

ای کسی که در آینده این را میخوانی

این فقط سرگذشت من تو دوران فاخی قرنطینه است

و قراره زرزری طولانی بشه

حوصله نداری نخون-_-

خوندی هم ازمن الگو نگیر به خاک میری-_-

الان ۴ ماه مونده که بشه گفت کرونا یه ساله مارو همراهی می‌کنه

تو دوران کرونا

که برای وسط مثلا مهمترین سال زندگیم یعنی سال کنکور اومد-_-...

خیلی اتفاق ها برای من افتاد

از اوایل فروردین رسما از کیپاپ هیتر ورقم برگشت به کیپاپر بودن

و بعد یه ماه آرمی

و دوباره فقط کیپاپر

آهنگها و معنیشون گاهی خیلی مزخرف بود

ولی اکثر اوقات دیدگاهمو به زندگی تغییر میداد

یعنی منفعتش برام بیشتر از ضررش بود

در این حین امتحانات نهایی و کنکور عقب افتاد(اتفاق تاریخی-_-)

من تو حالت عادی به خاطر رشته ام و خیلی دلایل دیگه علاقه ای به درس خواندن نداشتم...تو دوران قرنطینه کنار اون موضوع هم ک گشادی و انیمه و کتاب و کیپاپ رسما نزاشت

دعواها و تنش های تو خونه بی دلیل زیادتر شد

همه کلافه بودیم

ولی خانوادم نمیخواستن همو درک کنن

و مثل همیشه ته دعوا ها و بحث هاشون رو به من منتهی میکردن

چون نمیتونستن به همدیگه سرکوفت بزنن

منی که تو بچگی فکر میکردم سکوت بهترین جوابه

باعث شده بودم بقیه راحت هر چی بخوان بهم بگن و من حق حرف زدن رو هم نداشته باشم

یه روز صبح که یه هفته مونده به کنکور بود مادرم تصمیم طلاق گرفت و منو خواهرمو برد خونه داییم

اونجا هم با داییم و مادربزرگم بحث میکرد

تنش از دوروبر ما دور نمیشد

این وسط دو تا از همکلاسی های قدیم و یه دوست دوران پیش‌دبستانی رو از دست دادم

پدرم هم هرروز زنگ میزد که مامان چی کار می‌کنه بهش بگو فلان بهمان

خواهرم به خاطر تنش ها عصبی شده بود و همش داد و فریاد میکرد

و من

نه حق داشتم حرف بزنم

نه حق داشتم گریه کنم

چون مامانم میگفت از ما بدبختتر هم وجود داره

پس من کور بودم ک اشتباهی گریه های مادرمو نصف شب تو آشپزخونه دیدم

پس من کر بودم که پشت تلفن صدای هق هق بابامو شنیدم و شونه هاشو رو از پشت گوشی افتاده حس کردم

تو این خانواده همیشه از من به عنوان دختر خندان تعریف میشد

ولی منظورشون این بود که تو باید تو هر شرایطی بخندی و شاد باشی

حق گریه نداری

من دلم تو اون دوران خیلی پر بود 

جوری که هیچی حالمو خوب نمی‌کرد...کیپاپ آهنگ هر کوفتی

من یه وب دارم

یه وب انیمه آیه

از آذر سال پیش ساختمش

یه ساله داره میشه

اونجا دوست های زیادی پیدا کردم

و البته دروغ های زیادی بهشون گفته بودم

اون موقع که دلم پر بود رفتم و اعترافات مو کردم و گفتم که لیاقت مدیر بودن رو دیگه ندارم

ولی به خدا قسم...

از دل این بچه ها دل پاک تر ندیدم

منو بخشیدن و با اینکه از دستم ناراحت بودن گذاشتن بمونم

تو اون دوران(که یه هفته مونده بود به کنکور)این اتفاق حالمو خیلی تغییر داد

باعث شد هم من از لحاظ روحی بهتر شم

هم نظر مامانم رو نسبت به طلاق عوض کنم

هم کاری کنم بابامو ببخشه

هم خودمو از خیلی لحاظ ها درست کردم

و دوباره رفتم تو فاز بی‌خیالی به مشکلاتم تا دردا رو حس نکنم

هیچی دیگه

اینم گذشت و کنکور شد(روز کنکورم که شانس ساعت آزمون ام وی داینامایت اومد-_-)

از اونجا که کلی نقشه واسه این تابستون کوفتی ریخته بودم(کلاس و کوفت و زهرمار)تو خونه همچنان موندم تا نتایج بیاد

تو این مدت که منتظر نتیجه بودم بچه های وب خیلی هوامو داشتن و باهام حرف میزدن

دوست های مجازی زیاد پیدا کردم

رسما جزو پروژه ی MA شدم و طراحی انیمیشنمو تقویت کردم

گوشی خریدم(یااااااعععععع°~~~°)

و کلی غلط های ناکرده که نمی‌کردم کردم

و چیزایی که میخواستم بخرم رو از نت یافتم

ولی وایستادم دلار بکشه پایین بعد چون وارداتی بود

و تولدم شد

با وجود کرونا بردنم بیرون و با توجه به اینکه مامانم هنوز با بابام سرد بود بابام میز رزرو کرد و شام خوردیم و خوش گذشت

صبح فرداش نتیجه ها اومد

و چیز خوبی نبود

تا یه هفته مامانم بابام کلی حرف بارم کردن و آخرش گفتن ما تورو هنرم میفرستادم همین کارو میکردی

از کجا میدونین؟شماها که هیچکدومتون هنر نبودین

هردوتاتون به زور رفتین رشته انتخاب کردین و باید سر بچتونم خالی کنین؟

الان رشتم شده مدیریت امور بانکی چون با سوابق تحصیلی انتخاب رشته کردم

آخرین شغلی که از خودم تصور میکردم وام دادن به مردم بود-_-

نه اینکه بد باشه...فقط انتظارشو نداشتم

اصلا من از همون اولم هدفی نداشتم

هدفم هنر بود که از دهم ریشش تو بدنم خشک شد

یه سری از دوستام چون با سوابق تحصیلی انتخاب رشته نکرده بودن تو کنکورم مردود شدن و رفتن سال بعد

و کلی اتفاقای مختلف دیگه که واقعا سخته یادم بیاد

#پیر دختر الزایمری-_-

و یه سری اتفاق های بد دیگه که خوشم نمیاد یادآوری شون کنم...

 

خلاصه اینکه امسال برای من به ازای هر خوبی ده بیستا بدی داشت

و من مشکلی با این موضوع ندارم

چون الان قوی تر از هشت ماه پیشم ام 

و قویتر هم میشم

الان هر چی از کرونا بد بگم به این سالی که داره از دست می‌ره چیز خوبی اضافه نمیشه

تنها کاری که میکنم دعاعه برای مردمی که درگیر این کرونا شدن و هنوز زنده آن

بیایدفقط دعا کنیم که هرچه زودتر همچین به حالت معمول برگرده

و چینی ها یه کم آدم شن تا همچیز خوار-_-

امین

امیدوارم وقتی کسی از آینده اینو میخونه همچین درست شده باشه:)

 

 

 

 

و.ن:وای خسته شدم.-.

دعوت میکنم از آگاتا...پری...اسونا برای انجام این چالش:)

و.ن: وای اون سری یه چینی رو نشون میداد ک داشت چیز گوسفند رو خام  میخورد.-.خودتون حدس بزنین دیگ اه-____-روانین به قرآن...

غذا تو چین قحطههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

 

  • エルハ ~엘리